دلتنگی های بی دلیل الیا

خدایا

خدایا

 

دلم گرفته از همه ی روزها

 

و شبهای بی تو بودن

 

خدایا میترسم

 

یه ترس عجیب گاهی

 

راه نفس کشیدنمو...

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 27 / 12 / 1390برچسب:, ساعت 6 بعد از ظهر توسط الیا |

سهراب

سهراب

           

             صبر کن سهراب

 

              گفته

 

              بودی قایقی خواهی  

 

                                 ساخت 

 

                   قایت جا دارد

 

 

          من هم از همهمه ی 

  

                            اهل زمین

 

                      بیزارم

       

+ نوشته شده در دو شنبه 27 / 12 / 1390برچسب:, ساعت 5 بعد از ظهر توسط الیا |

چرا تنهایم

تو به من میخندی

 

و نمیدانی چشم من باز گریست

 

قلب من باز ترک خوردو شکست

 

و اگر میدانستی که چه دردی دارد

 

خنجر از دست عزیزان خوردن...

 

از من خسته نمی پرسیدی

 

            

             که چرا تنهایم

 

                        که چرا غمگینم

+ نوشته شده در دو شنبه 27 / 12 / 1390برچسب:, ساعت 5 بعد از ظهر توسط الیا |

بهار

امروز بیدار شدم و اماده شدم رفتم نون بخرم

 

 


تو کوچه که راه میرفتم انگار تو هوا یه عطر عجیبی پیچیده بود

 

 


هوا گرمتر شده یک لحظه کاملا بوی عیدو احساس کردم بازم عین

 


بچگیام ذوق کردم خیلی خوشحال شدم یک لحظه

 

 

 

 تو کوچمون لی لی کنان رسیدم

 



خونه خوشحالم پیشاپیش رسیدن بهارو تبریک میگم 

 

 

 

 به همه و خودم

 


امیدوارم سال 91 سلامتی و شادی و

 

 

 

  پیشرفت و موفقیت

 


با خودش برای همه ی ایرانیهای

 

 

 

  مهربون بهمراه بیاره

 

 


نمیدونم اسم امسالو چی میخوام

 

 

 

 تو دفترچم و وبم بنویسم اما فکر کنم

 

 


سال پر امید وشادی باشه امیدوارم ایشالله

 

 

+ نوشته شده در جمعه 10 / 12 / 1390برچسب:, ساعت 6 بعد از ظهر توسط الیا |

خودم

اومدم از خودم بگم ...

 

اما حالا که میخوام تایپ کنم انگار دستام قدرت ندارن

 

وای خدا دلم گرفته از این همه نامهربانی.............

 

وقتی صادق تری تنهاتر میشی

 

وقتی مهربونتری  نامهربونی بیشتر میبینی

 

 

خدایا تو هم رو زمینت غریب شدی

+ نوشته شده در شنبه 9 / 12 / 1390برچسب:, ساعت 6 بعد از ظهر توسط الیا |

تنهايي

تنهايي ام را با هيچ كس تقسيم نخواهم كرد

 



يك بار قسمت كردم چندين برابر شد

+ نوشته شده در پنج شنبه 4 / 12 / 1390برچسب:, ساعت 12 قبل از ظهر توسط الیا |

زلال که باشی اسمان در تو پیداست

پرسیدم چطور بهتر زندگی کنم..؟؟؟

 

  با کمی مکث جواب داد...........

 

گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر


 با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای اینده اماده شو ...


ایمان رانگهدار و ترس را گوشه ای انداز.....


           شک هایت را باور نکن


....زندگی شگفت انگیز است.. در صورتی که بدانی چطور زندگی کنی ..


پرسیدم ..................اخر


واو بدون اینکه متوجه سوالم بشود ادامه داد.........

مهم این نیست که قشنگ باشی قشنگ این است


                    که مهم باشی


حتی برای یک نفر کوچک باش و عاشق .


که عشق خوئ میداند ایین بزرگ کردنت را ..


بگذار عشق خاصیت تو باشد .


نه رابطه ی خاص تو با کسی


موفقیت پیش رفتن است .


.نه به نقطه ی پایان رسیدن .


داشتم به سخنانش فکر میکردم .....


که نفسی تازه کرد و ادامه داد..هر روز در افریقا .


اهویی از خواب بیدار میشود

و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچرد...


اهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ...


در غیر اینصورت طعمه ی شیر خواهد شد.


برای زندگی و امرار معاش درصحرا می گردد 


شیر نیز میداند باید از اهو سریعتر  بدود  تا گرسنه نماند .


مهم این نیست که تو شیر باشی یا اهو..


مهم این است که با طلوع خورشید از خواب برخیزی


و برای زندگیت با تمام توان..


 و با تمام وجود شروع به دویدن کنی..


به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود می خواستم باز هم ادامه دهد ..


            که چین از چروک پیشانیش باز کرد وبا نگاهی به من اضافه کرد.....

 

           زلال باش.....زلال باش

 

فرقی نمی کند که گودال کوچک ابی باشی یا دریای بیکران ..


                            زلال که باشی اسمان در تو پیداست

 

+ نوشته شده در جمعه 3 / 12 / 1390برچسب:, ساعت 8 بعد از ظهر توسط الیا |

بخوان مرا...سهراب

 

 


 

منم پروردگارت


خالقت از ذ ره ای نا چیز


صدایم کن مرا


آموزگار قادر خود را


قلم را، علم را، من هدیه ات کردم


بخوان ما را


منم معشوق زیبایت


منم نزدیک تر از توبه تو


اینک صدایم کن


رها کن غیر ما را، سوی ما باز آِ


منم پرو د گار پاک بی همتا


منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست میدارم


تو بگشا گوش دل


پرورد گارت با تو می گوید


تو را در بیکران دنیای تنهایان


رهایت من نخواهم کرد


بساط روزی خود را به من بسپار


رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را


تو راه بندگی طی کن


عزیزا، من خدایی خوب می دانم


تو دعوت کن مرا بر خود


به اشکی یا صدایی، میهمانم کن


که من چشمان اشک آلو ده ات را دوست میدارم


طلب کن خالق خود را


بجو ما را تو خواهی یافت


که عاشق میشوی بر ما


و عاشق می شوم بر تو


که وصل عاشق و معشوق هم


آهسته می گویم ، خدایی عالمی دارد


قسم بر عاشقان پاک باایمان


قسم بر اسب های خسته در میدان


تو را در بهترین اوقات آوردم


قسم بر عصر روشن


تکیه کن بر من


قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور


قسم بر اختران روشن، اما د ور


رهایت من نخواهم کرد


بخوان ما را


که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟


تو بگشا لب


تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟


رها کن غیر ما را


آشتی کن با خدای خود


تو غیر از ما چه می جویی؟


تو با هر کس به جز با ما، چه می گویی؟


و تو بی من چه داری؟هیچ!


بگو با من چه کم داری عزیزم، هیچ!!


هزاران کهکشان و کوه و دریا را


و خورشید و گیاه و نور و هستی را


برای جلوه خود آفریدم من


ولی وقتی تو را من آفریدم


بر خودم احسنت می گفتم


تویی ز یباتر از خورشید زیبایم


تویی والاترین مهمان دنیایم


که دنیا، چیزی چون تو را، کم داشت


تو ای محبوب تر مهمان دنیایم


نمی خوانی چرا ما را؟؟


مگر آیِا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟


هزاران توبه ات را گرچه بشکستی


ببینم، من تو را از در گهم راندم؟


اگر در روزگار سختیت خواندی مرا


اما به روز شادیت، یک لحظه هم یادم نمیکردی


به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟


که می ترساندت از من؟


رها کن آن خدای دور


آ‌ن نامهربان معبود

 


آن مخلوق خود را


این منم پرور دگار مهربانت، خالقت


اینک صدایم کن مرا،با قطره اشکی


به پیش آور دو دست خالی خود را


با زبان بسته ات کاری ندارم


لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم


غریب این زمین خاکیم


آیا عزیزم، حاجتی داری؟


تو ای از ما


کنون برگشته ای، اما


کلام آشتی را تو نمیدانی؟


ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟


بخوان ما را


بگردان قبله ات را سوی ما


اینک وضویی کن


خجالت میکشی از من


بگو، جز من، کس دیگر نمی فهمد


به نجوایی صدایم کن


بدان آغوش من باز است


برای درک آغوشم


شروع کن


یک قدم با تو


تمام گامهای مانده اش، با من



 

+ نوشته شده در جمعه 3 / 12 / 1390برچسب:, ساعت 3 بعد از ظهر توسط الیا |

تنها شدم

 

 

این روزها برای تنها شدن کافیست صادق باشی.

 

+ نوشته شده در جمعه 3 / 12 / 1390برچسب:, ساعت 3 بعد از ظهر توسط الیا |

چرا


 

 

 

 

 

دوره ی ارزانیست.


تن عریان ارزان.آبرو قیمت یک تکه نان و دروغ از همه چیز ارزانتر

  

و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 1 / 12 / 1390برچسب:, ساعت 10 قبل از ظهر توسط الیا |