دلتنگی های بی دلیل الیا

کاش

خوشا به حال مجنون





که حداقل صدای آواز خواندنش را






لیلی میشنید...اما....






اما لیلی من..






توحتی صدای تا صبح اشک ریختن های مرا نمیشنوی

 

 

      نویسنده مهربون ای کاش یه کم بارون بباره                                                                    Web

+ نوشته شده در شنبه 30 / 3 / 1391برچسب:, ساعت 4 بعد از ظهر توسط الیا |

لحظه ی سخت

سـ ـخت تـ ـرین

لحـ‌ ـظات زنـدگی ِ آدم



زمـ‌انی است



که خـ ـواب او را ببیـ‌نی



وقتـ ـی از خواب می پـ ـری،



در آغـ ـوش دیـ ـگری باشـ ـی!

 

                  نویسنده نگین جون

[Web] -
 

+ نوشته شده در شنبه 30 / 3 / 1391برچسب:, ساعت 4 بعد از ظهر توسط الیا |

فریاد بی صدا

               گفت: بی صدا فریاد کن



   فکر کردم شیوه ای جدید در فریاد زدن هست


                                          

         با شوق رفتم کهتستش کنم



                                                     
    اما نگفته بود هر چه بیشتر فریاد بزنی




        زودتر تمام میشوی!


                                 

      نویسنده غریبه ی مهربون

[Web] -
 

+ نوشته شده در شنبه 30 / 3 / 1391برچسب:, ساعت 4 بعد از ظهر توسط الیا |

نیایش با خدا

    پروردگارا! ببخش مرا که از تمسخر دیگران لذت بر دم 

 

 

      پروردگارا! ببخش مرا که براى رسوا کردن دیگران تلاش کردم




    پروردگارا! ببخش مرا که نمازم، وقت یافتن گمشده‏هاى من است

.


      پروردگارا! ببخش مرا که نادانى دیگران را به رُخِشان کشیدم.



   پروردگارا! ببخش مرا که براى همه گردن کشیدم، به غیر از خودم.





  پروردگارا! ببخش مرا که دیگران را وادار به معذرت خواهى کردم.





پروردگارا! ببخش مرا که همه‏اش دعا کردم

 

 

خدایا! مرا از شر خلق دور بدار و یک بار نگفتم: خلقت را از شر من دور


دار.


   پروردگارا! ببخش مرا که فکر و دلم از تو عزلت گزید و از گناه نه.

 

 



  پروردگارا! ببخش مرا که هر چه با من مدارا کردى، من بر تو خیره‏سرى کردم.

 

 


  پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که حسرت نداشته‏هایم را خوردم، شاکر داشته‏هایم نبودم.





  پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که بر بى‏منزلى و بى‏کارى و ... گریستم،

 

 

بر غم فراق از تو گریه نکردم.





پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که به فکر زیبایى ظاهر و مد لباس و ... بودم،

 

 

به فکر زیبایى و طهارت باطنم نبودم.





پروردگارا! ببخش مرا که بارها و بارها به دنبال جنازه این و آن رفتم

 

 

و فقط با یک «اِ اِ» گفتن، از کنارش گذشتم و هنوز  باورم نیست که من هم رفتنى هستم


                                                

 

                                                                                                نویسنده    فاطمه جون

[Web] -
 

+ نوشته شده در شنبه 30 / 3 / 1391برچسب:, ساعت 4 بعد از ظهر توسط الیا |

خستگی را تو به خاطر مسپار که افق نزدیک است...


 و خدایی بیدار که تو را می بیند...


و به عشق تو، همه حادثه ها می چیند...


که تو یادش افتی...


و بدانی که همه بخشش اوست


 

و همینش کافی است

+ نوشته شده در سه شنبه 28 / 3 / 1391برچسب:, ساعت 5 بعد از ظهر توسط الیا |

از دست دادن

 
اگه میخوای کسی رو از دست بدی..
 
 
فقط کافیه دوستش داشته باشی...
 
همین کافیه...

+ نوشته شده در دو شنبه 27 / 3 / 1391برچسب:, ساعت 7 بعد از ظهر توسط الیا |

درد دل با خدا

 

 

مدتهاست که دل کوچکم هوای تو را کرده بود ای ارحم الراحمين
 
 
 
مدتهاست كه در كلبه ي تنهايي خویش با خود می اندیشیدم که مرا تنها گذاشته
 
 
 
 
ای ...! احساس می کردم مرا
 
 
 
 
فراموش کرده ای .... آن هم در بدترین و سخت ترین مراحل زندگیم که بیشتر از
 
 
 
همیشه نیازمند تو بودم ... اما .... لحظه ای که دست پر قدرت و گرمت را حس کردم
 
 
 
که دست مرا محکم و در عین حال با عشق گرفت و مرا از لب پرتگاه به حقیقت
 
 
 
زندگانی برگرداند ، فهمیدیم که این تو نبودی که من را توی این دنیای پر فریب و در
 
 
 
عین حال زیبا تنها گذاشته بودی پروردگار من . بلکه این غفلت من بود که باعث شد تو
 
 
 
را خیلی دور پندارم ....   آن دورها ..... توی آسمان های بیکران ..! بدون آنکه بدانم ...
 
 
 
تو ... ای حبیب من ... از جانم هم به من نزدیکتری ... نه ! تو اصلاً در جان در روحم ،
 
 
 
همچو خونی در رگها ، جریان داری و این چنین است که تو را با هر نفس احساس و با
 
 
 
هر ضربان قلب درک می کنم .خوشحالم که تو را ، ای روشنایی بخش قلب کوچک
 
 
 
انسان ها ، یافته ام و چنان با وجود خویش آمیخته ام که حتی مرگ هم نمی تواند ما
 
 
 
را از هم جدا کند . . چرا که حتی جسم مادی من که روزی متلاشی می شود و تبدیل
 
 
 
به خاک می گردد باز هم متعلق به توست ... حال که می دانم روح من همیشه با
 
 
 
توست .
 
 
 
هر بار که پرندهء وجودم را در آسمان عشقت پرواز می دهم به این پی می برم که
 
 
 
چقدر این دنیا با تمامی موجودات درونش در مقابل عظمت و کرامت تو کوچک و
 
 
 
حقیرند ... ! الهی ....!
 
 
 
خوشحالم که تو را دارم ای مهربانم                مرا ببخش ای توبه پذیر مهربان
 
 
 
و هیچگاه به حال خود وامگذار که من ، این بندهء ناچیزت همیشه به محبت تو ، به
 
 
حمایت تو و به ولایت تو محتاجم
 
 
 
ای فریاد رس فریاد خواهان    
 
 
                                       ای دانای نهانم                
 
                                                               تا ابد با تو می مانم
 
 
 
 
" بار الهی نظر تو برنگردد         برگشتن روزگار سهل است !!! "

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 27 / 3 / 1391برچسب:, ساعت 6 بعد از ظهر توسط الیا |

خطوط دل من

 

 

 

هر روز


شیطان لعنتی

 
 
 

خط های ذهن مرا


اشغال می كند



هی با شماره های غلط ، زنگ می زند

 
 
 


آن وقت من اشتباه می كنم و او



با اشتباه های دلم حال می كند

 

 
دیروز یك فرشته به من می گفت:  
 
 

تو گوشی دل خود را بد گذاشتی



آن وقت ها كه خدا به تو می زد زنگ



آخر چرا جواب ندادی



چرا بر نداشتی؟!



یادش به خیر

 
 

آن روزها



مكالمه با خورشید



دفترچه های ذهن كوچك من را



سرشار خاطره می كرد



امروز پاره است



آن سیم ها



كه دلم را



تا آسمان مخابره می كرد.



 
با من تماس بگیر ، خدایا
 
 

حتی هزار بار



وقتی كه نیستم



لطفا پیام خودت را



روی پیام گیر دلم بگذار


 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 27 / 3 / 1391برچسب:, ساعت 6 بعد از ظهر توسط الیا |

خدایا خییییییییلی دلم گرفته این روزها بدجور بیقرارم اما کاش میدونستم چرا

+ نوشته شده در یک شنبه 26 / 3 / 1391برچسب:, ساعت 1 قبل از ظهر توسط الیا |

بهترین دوست

میخواهم برایت بهترین دوستی باشم

 

 

که تا کنون داشته ای

 

 

میخواهم که گوش جان به سخنانت بسپارم

 

 

حتی اگر در مشکلات خود غرق باشم

 

 

آنگونه که هیچ کس تا کنون چنین نکرده

 

 

میخواهم تا هر زمان که 

 

 مرا طلبیدی در کنارت باشم

 

نه اکنون بلکه

 

هر زمان که خودت میخواهی

 

میخواهم رفیق شفیقت باشم

 

میخواهم تورا به اوج برسانم

 

خواه توانش را داشته باشم

 

خواه از انجام ان ناتوان باشم

 

میخواهم بگونه ای با تو رفتار کنم

 

گویی اولین روز تولد توست

 

نه ان روز خاص ،

 

که تمام روزهای سال

 

به حرفهایت گوش خواهم داد

 

هم بازیت میشوم

 

گاهی اوقات میگذارم برنده شوی

 

در کنارت میمانم

 

در ان زمان که اهنگ نبرد کنی

 

در کشاکش زندگی و مبارزه با آن

 

برایت دعا میکنم

 

میخواهم برایت بهترین

 

دوستی باشم که تا کنون داشته ای

 

امروز، فردا

 

و فرداهای دیگر تا آخرین روز حیاتم

 

میپرسی چرا؟

 

 

             زیرا تو هم بهترین دوستی

 

                                  هستی که تا کنون داشته ام

 

 

             تا حالا دوستی با این خوصوصیات داشتین؟؟

+ نوشته شده در جمعه 24 / 3 / 1391برچسب:, ساعت 11 قبل از ظهر توسط الیا |

خدایا ترا شکر

" ترا شکر می کنم

 


که از پوچی ها ، ناپایداری ها ،

 


خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی


 


و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث

 


رها ننمودی،

 


و درغوغای حیات،

 


در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی،


 

لذت مبارزه را به من چشاندی ،


 

مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی...

 

 

فهمیدم که سعادت حیات در خوشی


 


و آرامش و آسایش نیست ،



 

بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت


 

 

و مبارزه با کفر و ظلم


 

 

و بالاخره در شهادت است

 



خدایا ترا شکر می کنم


 

که به من نعمت " توکل " و " رضا"


 

عطا کردی،


 

و در سخت ترین طوفانها


 

و خطرناکترین گردابها،


 

آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی


 

که با سرنوشت و همه پستی ها


 

و بلندیهایش آشتی کردم


 

و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.

 



خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ،

 


تو در کویر تنهایی،

 


انیس شبهای تار من شدی،

 


تو در ظلمت ناامیدی،

 


دست مرا گرفتی و کمک کردی...

 


که هیچ عقل و منطقی

 


قادر به محاسبه پیش بینی نبود،

 


تو بر دلم الهام کردی

 


و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی،


 

و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک،

 


مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی

 

 

(نویسنده ی این مطلب دوست عزیزم فاطمه جون)

+ نوشته شده در جمعه 24 / 3 / 1391برچسب:, ساعت 10 قبل از ظهر توسط الیا |